زندگینامه خوناشام

دانلود کامل سری داستان های زندگینامه خوناشام

زندگینامه خوناشام

دانلود کامل سری داستان های زندگینامه خوناشام

شاید باورتون نشه ولی تا همین چند سال پیش نظر من در مورد کتاب های داستانی این بودشاید باورتون نشه ولی تا همین چند سال پیش نظر من در مورد کتاب های داستانی این بود

اتلاف وقت .... چه فایدهای داره که آدم بره برای یه کتاب داستان وقت خودش رو تلف کنه . مگه این داستان ها چه سودی برای آدم میتونن داشته باشن ؟ منتظر

بله میدونم این نهایت یک زهن بسته هست ناراحت

و اما ....

دوران دانشجویی قرار بود به عنوان پروژه ی دانشگاهیم تحقیقی انجام بدم.بنابرین رفتم کافی نت و فلش مموری خودمو بردم تا فایلها و پی دی افهای مدنظرم رو دانلود  کنم

فایل هایی که دنبالشون بودم رو پیدا کردم و بعد از اینکه روی دسکتاپ کپی کردم همه رو با هم به فلش مموری انتقال دادم

وقتی روی کامپیوتر شخصیم فایل هایی که دانلود کرده بودم  رو چک می کردم به یه فایل پی دی اف نا آشنا برخوردم  

 یک فصل از داستانی به اسم بک توی فلش مموری بود که اشتباها اونو کپی کرده بودم . از ونجایی که فقط یک فصل بود و چند صفحه بیشتر نبود فقط از روی کنجکاوی شروع به خوندنش کردم .

و همون یک فصل داستان اشتباهی خیلی زود جذبم کرد ... یک داستان فانتزی نوشته شخصی به اسم دارن شان  که این کتاب یکی از جلدهای مجموعه داستانی به اسم دیموناتا بود  . به سرعت دنبالش رفتم . تا ان زمان فقط شش یا هفت جلد از دیموناتا منتشر شده بود پس وقتی اونها رو خوندم شروع تصمیم گرفتم تا جلدای بعدی بیاد شروع به خوندن دیگر مجموعه داستانی این نویسنده کنم که سرزمین اشباح بود و اتفاقا کامل هم بود و اون رو توی یک وبلاگ به این اسم دانلود کردم که هنوز هم سر جاش هست . وبلاگ


همه کتابخانه من


این وبلاگ الان رها شده و نویسندش وبلاگ جدیدی داره که آدرسش هم گذاشته شده ولی بیشترین خاطره من از همون بلاگ قدیمی هست چون شب و روز کارم شده بود خوندن داستان های اون وبلاگ که 90 در صد داستان ها واقعا من رو شیفته خودشون کرده بودن

داستان ها تموم میشدن و بعضی داستان ها توی سایتای دیگه ادامشون منتشر میشد و من همچنان مطالعه می کردم تا اونجا که .....

دیگه داستانی نبود که به فوق العادگی قبلی ها باشه .... ناراحت

خوب این خیلی بد بود .... افسوس

خیلی ناراحت کننده .... تا اون موقع توی یک سایت عضو شده بدم که اون موقع با عنوان زندگی خوب شناخته میشد و مربوط به  کتاب های داستان بود و این سایت الان با عنوان طلوع رویا شناخته میشه 

توی این سایت یه انجمن بود مربوط به نویسندگان جوان و من هم که حالا با یک خلا مواجه شده بودم و هنوز تشنه مطالعه بودم یه تصمیم گرفتم

یک داستان با تم خوناشامی که در همین ایران و در شهر خودم اتفاق بیفته ..... چرا نباید همچین داستانی وجود داشته باشه ؟

 

و این یک  قضیه دیگست ( چطور داستان زندگینامه خوناشام رو شروع کردم )که در پست های بعد تعریف خواهم کرد و با این دو پست جواب خیلی از دوستان داده میشه 

ممنون که این مطلب رو مطالعه کردید 

از تمام پیام های تلگرام واتساپ و ایمیل هاتون تشکر می کنم و ممنونم که باعث شدید تصمیم به ادامه بگیرم قلب

نظرات 3 + ارسال نظر
امیرحسین پنج‌شنبه 28 فروردین 1399 ساعت 14:40

سلام اقا افشین من عاشق خوندن داستان و نوشتنش هستم به طوری که کلاس سوم من هر روز حدود 15 ساعت داستان میخوندم الان هم به خاطر اینکه در تیزهوشان درس میخونم یه ذره سرم شلوغه ولی در کنار درس خوندن یه کتاب گرفتم که اداب نوشتن رو یاد میده والان پی رنگ تموم شده و سمت شخصیت پردازی رفتم
در ضمن از دارن شان اگر کتاب 3 گانه شهر رو نخوندید بخونید چون عالیه
من تمام کتاب های دارن شان رو خوندم و میتونم بگم نویسنده مورد علاقمه
براتون ارزوی موفقیت دارم

صفورا چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 19:42

اخه توی این نسخه چهارم نوشته بودین که اگه میخواین داستان خودتون رو چاپ کنید با نویسنده تماس بگیرین
منظورتون چاپ توی اینترنت بود دیگه؟؟

منظورم کلی بود
خوشحال میشم ایده هام رو در خدمتتون بگذارم . ایده هایی که هیچوقت احتمالا وقت نمی کنم بنویسمشون

صفورا چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 19:13

ماجرای جالبی بود
راستی اقای جاهد من هم میتونم یه داستان بنویسم؟؟
اخه زیاد استعداد ندارم ولی خیلی دلم میخواد..
هم من و هم دختر عمم میخواستیم یه رمان بنویسیم ولی نمیدونیم چطوری؟؟

فقط بنویسید
منم هین کارو کردم
جلد اول و دوم حتی نمی دونستم خط بعدی چه اتفاقی میفته در مورد ایده هم من زیاد دارم خواستید خبرم کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد